به جبران گذشته

ساخت وبلاگ

همه را میریزم وسط.. می گذارم انقدر بیایند.. انقدر خالی شوند.. هر چه آشغال هم تویش هست بیاید بیرون.

ذهنم را می گویم... از سر و کولش فکر بالا می رود.. شلوغ شده.. خالص و ناخالصش قاطی شده.. همه چیز درهم بر هم شده..

می نشینم کنار.. می گذارم ذهنم اعتماد کند به من...

شده است مثل یک طفل سرگردان.. خودش نمی داند چه می خواهد... طفلکی خسته شده.. باید بخوابد..کمکم می کنی ذهنم برود به یک خواب زمستانی؟

به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07

خب اما خانه تکانی

از کجا شروع کنیم؟

از ذهن؟

از قلب؟

از زبان؟

از چشم؟

کدامشان اول باشد؟ کدامشان بیشتر گرد و غبار دارند.. لکه شده اند؟

اول و آخر که همه شان باید تطهیر شوند.. نو شوند...

ولی اگر بخواهم اولویت بندی و اهم مهم کنم می گویم

اول ذهن

دوم ذهن

سوم ذهن

به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07

می گویم ستاره، که ذهنم اذیت نشود..بلاخره این افکار قدر خودشان، نوری دارند.. شاید بنظر تاریک باشند ولی نزدیک تر بیایم شاید بدرخشند.. شاید قرار هست از یکی یکی شان برسم به یک کهکشان راه...ان شاءاللهیک چیزی که مرا اذیت می کند و نوعی اختلال محسوب می شود حجم افکار و تیترهای سرگردانی است که موتور ذهنم را بدجور به کار می کشد. اینجور وقت ها تا نیایم اینجا و نتکانمشان، کاری از پیش نمی رود.آدمهارویدادهاکارهای موردیالزام هاعلایق و خواستنی هانگرانی ها و ترسهادرون هر کدام موارد عدیده ایست که تا نیایم صدای تک تکشان را بشنوم آرام و قرار نمی گیرند و انقدر کولی بازی در می آورند که می زند به جسمم..زیاد بلاتکلیف مانده اند و عقده ای شده اند.. باید هر بار بگویم بله فلان ترس من، من تو را می بینم. بله فلان رویداد، من تو را دیدم. بله فلان علاقه، دلم با توست.. یا ..الان هم آمدم یک جوابی به هر کدام بدهم.. که شنیده شده باشند.. دیده شده باشند.. فهمیده شده باشند.رساله ی قشنگ من که بقول استاد راهنما باید از استخوان هایت هم مقاله بیرون بکشم شرمنده ام که در انبوه کارهای سیستمی و روتین، همینطور وعده سرخرمن می گیری، مرا ببخش که نزدیک 8، 9 سالی می شود گوشه ی ذهنم دعوت شده ای و من میزبان خوبی نیوده ام.. دغدغه های ارزشمند پشت رساله مرا ببخشید که اینطور راحت دست به دست می چرخید توی سلولهای مغزم و آخرش هم به تاخیر و تسویف افتاده اید.. شرمنده ی همه ی احتیاجی هستم که به قول استادم جامعه دانشگاهی به این موضوع در حال حاضر دارد و افتاده است توی وسواس و ناشی بازی قلم و قدم و اوقات من... امیدوارم جوری به تقلا بیفتید که هرچه مانع امتثال شما در عالم خارج است از سر راه برداشته شود. من به زنده بودن همه چیز اعتقاد دارم.. خودتا به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07